روزنامه شهروند/ متن پیش رو در شهروند منتشر شده و انتشار آن به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست
موقع سیل کجا بودید؟ اصلا از کجا متوجه شدید که چنین اتفاقی در راه است؟
جمعه گوسفندان را برای چرا به کوه برده بودم، من شب را همراه گله در کوه میمانم. داشتم آماده میشدم چایی بخورم که یک تگرگ شدید شروع شد. دانههایش خیلی درشت بودند، حیوانات خیلی ترسیده بودند و فرار میکردند. من چوپان مردم هستم و احساس وظیفه میکردم که اتفاقی برای حیوانات نیفتد اما یک لحظه متوجه شدم که داستان خیلی جدی است و رودخانه طغیان کرده است.
وقتی متوجه خطرناک بودن سیل شدید، چطور به اهالی روستا اطلاع دادید؟
تنها راهی که برای خبر دادن داشتم تلفن همراهم بود اما جایی که بودم آنتن نداشت، بیخیال گله شدم و فکر کردم باید جان آدمها را نجات دهم. از کوه بالا رفتم تا جایی که توانستم با برادرانم تماس بگیرم و خواستم همه مردم را باخبر کنند.
حرفتان را باور کردند؟
خودشان هم شک کرده بودند اما آنها دیدی که من داشتم را نداشتند. گفتم بیخیال همه وسایل و خانه شوند و فقط دست زن و بچهها را بگیرند و فرار کنند. خوشبختانه حرفم را باور کردند و جز یک بچه دو ماهه کسی از بین نرفت.
خودتان چه زمانی به روستا رسیدید؟
ساعت ٢:٣٠ نیمهشب تلفنم خاموش شد. برادر و یکی از عموهایم ساعت ٤ به من رسیدند و خبرها را دادند. صبح که به روستا رسیدیم دیدم خانهام کاملا ویران شده است.
تابهحال چنین سیلی داشتید؟ فکر میکردید تا این حد خرابی به بار بیاورد؟
١٣سال است که در این منطقه چوپان هستم، باران و سیل داشتیم اما هیچ وقت به این شدت نبود. هیچکس چین سیلابی ندیده بود. فقط ٤٥دقیقه تگرگ شدید میآمد. سیلاب را که دیدم فکر کردم حتی یک نفر هم نمیتواند جان سالم به در ببرد. اما خدا خواست که همه نجات پیدا کنند.
گوسفندان گله چطور؟ آنها هم نجات پیدا کردند؟
گوسفندان گله را نجات دادم. اما در روستا همه چیز از بین رفت. مادرم ١٣ رأس گوسفند داشت که همه در طویله بودند و مردند.
حالا شرایط زندگیتان چطور است؟
٤٠خانه روستا کامل تخریب شدهاند و ١٠٠خانه هم آسیب خیلی جدی دیدهاند. حتی تمام مدارکمان را آب برده است. خیلی از مسئولان از من تقدیر کردند و الان هم در چادری که جمعیت هلالاحمر به ما داده زندگی میکنیم؛ منتظرم زندگیمان کمی سامان بگیرد تا به کارم برگردم.