خراسان/ اگر چه برای فرار از یک ازدواج اجباری ناخودآگاه به مشهد گریختم اما تازه متوجه شدم که عاشقی های خیابانی و بی هدف من نیز تنها براساس هیجانات روحی و روانی دوران جوانی بود و احتمال می رفت هستی و آینده ام را براثر نادانی و ناآگاهی به تباهی بکشانم در حالی که ...



دختر 18 ساله ای که به اتهام ارتباط نامشروع با تبعه خارجی و فرار از منزل توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده است، درحالی که بیان می کرد خانواده ام حق انتخاب را از من گرفته بودند و من نمی توانستم برای زندگی آینده ام تصمیم بگیرم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: چند ماه به پایان تحصیلاتم در مقطع متوسطه مانده بود که در خیابان عاشق جوانی خوش تیپ شدم. بدون آن که از عاقبت دوستی های خیابانی اطلاعی داشته باشم به دلیل نیازهای روحی دوران جوانی با همه وجودم دلباخته «سروش» شدم و به این ارتباط ادامه دادم آن قدر در قهقرای عشق های خیالی فرو رفته بودم که خوشبختی ام را فقط در دستان سروش می دیدم. همزمان با پایان تحصیلاتم خانواده سروش به خواستگاری ام آمدند اما پدرم از چند سال قبل قول ازدواج مرا به برادرزاده اش داده بود. به همین دلیل خانواده ام با ازدواج من و سروش مخالفت کردند. این درحالی بود که من هیچ علاقه ای به پسرعموی 22 ساله ام نداشتم. با آن که پسر عمویم راننده کامیون بود و درآمد مناسبی داشت اما من در واقع از شخصیت او بیزار بودم. فرهنگ قومیتی ما در برخی مناطق غرب کشور به گونه ای است که دختر و پسر در انتخاب همسرشان هیچ دخالتی ندارند و ازدواج ها به صورت فامیلی است، از سوی دیگر نیز طلاق در منطقه ما بسیار مذموم است و به ندرت اتفاق می افتد که زوج جوانی از یکدیگر طلاق بگیرند. حتی اگر همسر آینده ات معتاد و بیکار هم باشد چاره ای جز سوختن و ساختن نداری! 
در این شرایط بود که پدر و مادرم بدون توجه به نظر من تاریخ خواستگاری و مراسم عقدکنان با پسرعمویم را تعیین کردند. آن ها مرا تحت فشار قرار دادند به طوری که تقریبا در منزل حبس بودم. به همین خاطر نقشه فرار از منزل به سرم زد، به یکباره تصمیم گرفتم چند روز قبل از برگزاری مراسم خواستگاری به مشهد بیایم چرا که یکی از دوستان مادرم به همراه خانواده اش که از مهاجران اتباع خارجی بودند در مشهد زندگی می کرد. 

وقتی به مشهد رسیدم سوار تاکسی شدم و به منزل آن ها رفتم. آن جا بود که با برادر 21 ساله دوست مادرم آشنا شدم . با دیدن او دیگر سروش را از یاد بردم چرا که رسول از سروش خوش تیپ تر بود. دیگر هیچ چیزی برایم مهم نبود. اصلا نمی دانستم که ازدواج با تبعه خارجی غیرقانونی است و چه عواقبی در پی دارد! این گونه بود که خودم به رسول پیشنهاد ازدواج دادم و با او به پارکی در انتهای سی متری طلاب رفتم، آن جا گرم گفت وگو با یکدیگر بودیم که ماموران انتظامی ما را دستگیر کردند و ...