30
آخرین خبر/ این بار به سراغ شخصی رفتهایم که از 17 سالگی کار کرده، لیسانسش را در دانشگاه پیام نور گذرانده و رتبه 1 کنکور کارشناسی ارشد مدیریت IT در سال 1389 شده است. در ادامه مصاحبه با حامد محجوب را می خوانید.
به نوشته روزنامه خبرجنوب، این جوان پویا با اشاره به خاطرات دوران کودکی خود می گوید:
خاطرم هست که همیشه دوست داشتم راننده تریلی شوم. من سفر و جاده را دوست دارم. یکبار با موتور از تهران تا رشت رفتم.
روز اول مدرسه به مادرم گفتم همراهم نیاید. نه صبح و نه ظهر که تعطیل میشویم. دوست نداشتم کسی همراهم باشد. من آتاری زیاد بازی میکردم. اعتیاد شدیدی هم به کلوپها داشتم. من در تستهای روانشناسی هیچ وقت آدم تک بعدیای نبودهام. هیچ وقت در یککار عمیق نشدم. در واقع رشته مدیریت هم همین است؛ اقیانوسی به عمق یکوجب. این طور نبود که از درسی بدم بیاید. بعضی وقتها دینی را بیشتر دوست داشتم، بعضی وقتها عربی، زبان انگلیسی. در هر دورهای شاید درسی را بیشتر دوست داشتم.
میدانستم روزی با من مصاحبه میکنند
سال اول تا سوم دبیرستان جزو 5 نفر اول کلاس بودم. من در المپیاد، در چهار رشته قبول شده بودم. سال سوم بود که وارد بازار کار شدم. پیش دانشگاهی را هم ول کردم و کار میکردم. بچهها من را کمتر در دبیرستان میدیدند. سال اول کنکور قبول نشدم. آن سال رتبهام 50 هزار شدم. سال دوم گفتند باید بروی سربازی. من هم که میخواستم کار کنم و پول در بیاورم، برای فرار از سربازی کنکور دادم. تحقیقی کردم دیدم دانشگاه پیام نور خوب است؛ هم میشود درس خواند و هم کار کرد. 20روز قبل از کنکور شروع به خواندن کردم. این بار اعتماد به نفسم بالا رفته بود و میدانستم که حداقل پیام نور را قبول میشوم. سال دوم رتبهام 16 هزار شد. موقع انتخاب رشته اصلا مهم نبود چه رشتهای بروم، مهم این بود که خدمت نروم! به علاوه میخواستم به دانشگاهی بروم که نه پول زیادی بخواهد و نه وقت زیادی از من بگیرد؛ که بتوانم سر کار هم بروم. ایدهآلترین دانشگاه پیام نور بود که کلاسهایش هم غیرحضوری بود. رشته مدیریت بازرگانی شهر ری را انتخاب کردم. کارشناسی اصلا کلاس نرفتم و فقط در امتحانها شرکت کردم. دوران کارشناسی هیچ وقت حس نکردم دانشجوام!
در دوره ارشد متوجه شدم اینکه از کجا مدرک گرفتهام موضوع مهمی است پس باید برای قبولی در یک دانشگاه خوب تلاش کنم. آن زمان اتفاق هایی پیش آمد که خواست خدا بود. از جایی که کار میکردم، من را استعفا دادند! تابستان که شد، اواسط تیرماه تصمیم گرفتم خواندن درسهای کنکور ارشد را شروع کنم. خیلی خوب هم شروع کردم. مدتی هم که پیام نور بودم، درسهای مهم ارشد را رصد میکردم که آن ها را سفتتر بچسبم. در یک موسسه آموزشی هم ثبت نام کردم. خودم میدانستم که رتبه خوبی میآورم.
حتی یادم هست به این فکر میکردم که رتبهام خوب میشود و میآیند با من مصاحبه میکنند. وقتی دانشگاه تهران قبول شدم، بیشتر دانشجوها از دانشگاههای قوی آمده بودند. بین 15 نفر، فقط من بودم و یک نفر دیگر که از آزاد آماده بود. ولی بچههای پیام نور که در دانشگاههای خوب درس میخوانند، زیاد هستند. من آن موقع در سایت یکی از موسسههای آموزشی مصاحبه نفرات برتر را خوانده بودم. گفتم مگر اینها چهکار کردهاند. اینها هم آدمهای عادی هستند. من به اینکه بعضیها میگویند ما استعداد داشتیم، اعتقاد ندارم. احساس میکنم میخواهند نقش تلاش را کم رنگ و نقش استعداد را پررنگ کنند.
ولی من اینطور فکر نمیکنم. من از 15 تیر شروع کردم و روزی 10 تا 12 ساعت درس میخواندم. در آن موسسه آموزشی هم آزمونهایم را خوب میدادم. اعتراف میکنم برای سکه و لپتاپی که آن موسسه میداد هم حساب باز کرده بودم. هنگام انتخاب موسسه، چون جایزه این موسسه پررنگتر بود، آنرا انتخاب کرد
به نوشته روزنامه خبرجنوب، این جوان پویا با اشاره به خاطرات دوران کودکی خود می گوید:
خاطرم هست که همیشه دوست داشتم راننده تریلی شوم. من سفر و جاده را دوست دارم. یکبار با موتور از تهران تا رشت رفتم.
روز اول مدرسه به مادرم گفتم همراهم نیاید. نه صبح و نه ظهر که تعطیل میشویم. دوست نداشتم کسی همراهم باشد. من آتاری زیاد بازی میکردم. اعتیاد شدیدی هم به کلوپها داشتم. من در تستهای روانشناسی هیچ وقت آدم تک بعدیای نبودهام. هیچ وقت در یککار عمیق نشدم. در واقع رشته مدیریت هم همین است؛ اقیانوسی به عمق یکوجب. این طور نبود که از درسی بدم بیاید. بعضی وقتها دینی را بیشتر دوست داشتم، بعضی وقتها عربی، زبان انگلیسی. در هر دورهای شاید درسی را بیشتر دوست داشتم.
میدانستم روزی با من مصاحبه میکنند
سال اول تا سوم دبیرستان جزو 5 نفر اول کلاس بودم. من در المپیاد، در چهار رشته قبول شده بودم. سال سوم بود که وارد بازار کار شدم. پیش دانشگاهی را هم ول کردم و کار میکردم. بچهها من را کمتر در دبیرستان میدیدند. سال اول کنکور قبول نشدم. آن سال رتبهام 50 هزار شدم. سال دوم گفتند باید بروی سربازی. من هم که میخواستم کار کنم و پول در بیاورم، برای فرار از سربازی کنکور دادم. تحقیقی کردم دیدم دانشگاه پیام نور خوب است؛ هم میشود درس خواند و هم کار کرد. 20روز قبل از کنکور شروع به خواندن کردم. این بار اعتماد به نفسم بالا رفته بود و میدانستم که حداقل پیام نور را قبول میشوم. سال دوم رتبهام 16 هزار شد. موقع انتخاب رشته اصلا مهم نبود چه رشتهای بروم، مهم این بود که خدمت نروم! به علاوه میخواستم به دانشگاهی بروم که نه پول زیادی بخواهد و نه وقت زیادی از من بگیرد؛ که بتوانم سر کار هم بروم. ایدهآلترین دانشگاه پیام نور بود که کلاسهایش هم غیرحضوری بود. رشته مدیریت بازرگانی شهر ری را انتخاب کردم. کارشناسی اصلا کلاس نرفتم و فقط در امتحانها شرکت کردم. دوران کارشناسی هیچ وقت حس نکردم دانشجوام!
در دوره ارشد متوجه شدم اینکه از کجا مدرک گرفتهام موضوع مهمی است پس باید برای قبولی در یک دانشگاه خوب تلاش کنم. آن زمان اتفاق هایی پیش آمد که خواست خدا بود. از جایی که کار میکردم، من را استعفا دادند! تابستان که شد، اواسط تیرماه تصمیم گرفتم خواندن درسهای کنکور ارشد را شروع کنم. خیلی خوب هم شروع کردم. مدتی هم که پیام نور بودم، درسهای مهم ارشد را رصد میکردم که آن ها را سفتتر بچسبم. در یک موسسه آموزشی هم ثبت نام کردم. خودم میدانستم که رتبه خوبی میآورم.
حتی یادم هست به این فکر میکردم که رتبهام خوب میشود و میآیند با من مصاحبه میکنند. وقتی دانشگاه تهران قبول شدم، بیشتر دانشجوها از دانشگاههای قوی آمده بودند. بین 15 نفر، فقط من بودم و یک نفر دیگر که از آزاد آماده بود. ولی بچههای پیام نور که در دانشگاههای خوب درس میخوانند، زیاد هستند. من آن موقع در سایت یکی از موسسههای آموزشی مصاحبه نفرات برتر را خوانده بودم. گفتم مگر اینها چهکار کردهاند. اینها هم آدمهای عادی هستند. من به اینکه بعضیها میگویند ما استعداد داشتیم، اعتقاد ندارم. احساس میکنم میخواهند نقش تلاش را کم رنگ و نقش استعداد را پررنگ کنند.
ولی من اینطور فکر نمیکنم. من از 15 تیر شروع کردم و روزی 10 تا 12 ساعت درس میخواندم. در آن موسسه آموزشی هم آزمونهایم را خوب میدادم. اعتراف میکنم برای سکه و لپتاپی که آن موسسه میداد هم حساب باز کرده بودم. هنگام انتخاب موسسه، چون جایزه این موسسه پررنگتر بود، آنرا انتخاب کرد