جیم/ شبکه‌های سیما در نوروز امسال بر خلاف سال قبل، پر پیمان بودند. کلاه قرمزی، دورهمی، دیوار به دیوار2 و فصل پنجم سریال پایتخت در نوروز96 بر تلویزیون حکمرانی کردند تا برای چند ساعتی هم که شده بی‌خیال گوشی و شبکه‌های آن ور آبی شویم.

اما بدون شک در میان‌ تمام تولیداتی که نام بردیم، سیروس‌مقدم و سریال کمدی‌اش، یک پله بالاتر از همه مورد استقبال مردم قرار گرفتند. آن‌ها باز هم به کمک خانواده معمولی مردم را مقابل تلویزیون میخکوب کردند تا بعد از مدت‌ها دوباره از سریالی حرف بزنیم که توانسته در ساعت پخش، خیابان‌ها را خلوت کند. شاید نوشتن و نقد از سریالی که به قلب مردم نفوذ کرده و توانسته نود و خرده‌ای درصد حس رضایت آن‌ها را جلب کند، سخت و پرریسک باشد ولی ما تصمیم گرفتیم در روزهایی که شاید بیشتر از همه، مخاطبان قسمت‌های نفسگیر انتهایی سریال را به یاد دارند، به سراغ دو سوم ابتدایی سریال برویم و بگوییم که آیا می‌توان روزهای اول پایتخت 5 را دوست نداشت یا نه؟
شلنگ آب در پایتخت
سیروس مقدم و محسن تنابنده در سری پنجم پایتخت تا جایی که می‌توانستند به سریال خود آب بستند و گاهی این آب‌ بستن‌ها به قدری شدید بودند که حوصله هربیننده‌ای را سر می‌برد. دلیل آن هم شاید تصمیم تهیه کنندگان سریال بر اضافه کردن چهار قسمت جدید و خارج از برنامه به سریال بود. از آن جهت که می‌دانیم به همین سادگی حاضر نیستید، انتقاد به سریال محبوب خود را قبول کنید، نظر شما را به این سه قسمت از فصل پنجم جلب می‌کنم:
قسمت هفتم: تا ابد در فرودگاه
در قسمت هفتم، یعنی آغاز سفر خانواده معمولی به سوی ترکیه، تقریبا هیچ اتفاقی موثر بر روند قصه رخ نداد. پیامی در گروه تلگرام علی‌آبادی‌ها منتشر شد، نقی معمولی به یک زن چشمک زد و یک مرد قوی‌هیکل میان هما و نقی نشست؛ همین! نه چیز جدیدی رخ داد و نه داستان جلو رفت. در فاصله دقایق 5 تا 25، اعضای خانواده در گوشه و کنار فرودگاه راه رفتند و حرف زدند و کمی شوخی کردند. اگر این زمان را با طول کل این قسمت -حدود 45 دقیقه- بسنجیم، می‌بینیم که تنها شاهد شوخی‌ها و بامزگی‌های بازیگران بودیم و اگر بیننده‌های بیخیال تماشا این قسمت می‌شدند، چیز خاصی را از دست نمی‌دادند.
قسمت هشتم: هواپیما‌، ترکیه، اکشن
فرض کنید در یک مهمانی یا سفر، دوربین فیلم‌برداری دست خواهر یا برادر کوچک‌تان بیفتد و او از هرچیزی فیلم بگیرد؛ این همان چیزی‌است که در قسمت هشتم پایتخت رخ داد. با ورود خانواده معمولی به شهر آدانا، دوربین از مردم، مغازه‌ها، کف خیابان، ماشین‌های توی خیابان و حتی درخت‌های کنار خیابان فیلم گرفت. ساختمان‌های کوتاه و بلند و موتورسواران و تبلیغات مبهم شهری هم از قلم نیفتادند. از دید تبلیغاتی، دقایق 38 تا 42 قسمت هشتم، تفاوت زیادی با آگهی‌های بازرگانی وسط سریال نداشت! در فاصله دقایق 33 تا 35 نیز کارگردان، بینندگان را با بدنه هواپیما، جلوه‌های ویژه ضعیف و البته مردم داخل فرودگاه آشنا کرد. این قسمت به قدری کسل‌کننده بود که نویسندگان برای جذاب شدنش تصمیم گرفتند بابا پنجعلی را درون استخر بیندازند و البته ما را مطمئن کنند که دستشان خالی‌است.
قسمت دوازدهم: را‌ه بروید و حرف بزنید
قسمت 12 را می‌شود فاجعه فصل پنجم دانست. بدون اغراق، با حذف شدن قسمت دوازدهم سریال، اتفاقی برای داستان نمی‌افتاد. با وجود شوخی‌های اندک، این قسمت باز هم چنگی به دل نزد. 5 دقیقه ابتدای سریال، صرف بیدار شدن بازیگران در ساحل شد و باقی‌اش صرف پیاده‌روی و استراحت آنان میان پوشش گیاهی منطقه. راستش ما هم بعد از اتمام این قسمت، تنها چیزی که فهمیدیم، معنای ترکیب «اتلاف وقت» بود. درست وقتی خانواده معمولی قرار بود برای 45 دقیقه تنها خودشان را از ساحل به یک روستا جنگ‌زده برسانند با خودمان گفتیم واقعا چرا باید راه رفتن‌های نقی، ارسطو و رحمت برایمان جذاب باشد؟
سوتی‌های عجیب 
جدای از آب‌بندی، بگذارید درباره سوتی‌های داستانی حرف بزنیم که همان روزهای پخش سریال هم حسابی روی اعصاب بعضی از مخاطبان بود و در فضای مجازی بارها دست به دست شد. لطفا نگویید که همه سریال‌ها سوتی دارند خب پایتخت هم سوتی دارد! وقتی از پایتخت حرف می‌زنیم از سریالی حرف می‌زنیم که همه دوستش دارند و خیابان خلوت‌کن است. حالا دو تا از مهم‌ترین سوتی‌ها را بخوانید:
آرکان جواب بده!
آدمیزاد اگر یک سکه 100 تومانی هم از جیبش بیفتد، خم می‌شود و دنبالش می‌گردد، اما پشتیبانان بالن‌های ترکیه‌ای اهل این لوس‌بازی‌‌ها نیستند! اگر یک بالن از محدوده خشکی خارج شود و برود بالای دریا، با بیسیم چندبار خلبانش را صدا می‌کنند و در صورتی‌ که جواب نداد، مقابل دوربین سر تکان می‌دهند و می‌روند سراغ کار و زندگی خودشان. باید از نویسندگان سریال پرسیده شود که رها شدن یک بالن با 10 سرنشین در آسمان، آنقدری مهم نبود که از سوی آتش‌نشانی یا حتی شرکت‌، نیروی پشتیبانی یا گارد ساحلی اقدامی صورت گیرد؟ تماس با بیسیم هم گزینه‌ای بود که به ذهن نویسندگان پایتخت نرسید.
آدنا کجا، استانبول کجا؟!
پس از اعلام بمب‌گذاری در فرودگاه استانبول، خلبان تغییر مسیر می‌دهد و به سمت مقصدی نامشخص حرکت می‌کند. خلبان ابتدا اعلام می‌کند که در فرودگاه استانبول بمب‌گذاری شده است و سپس می‌گوید که این بمب‌گذاری، احتمالی است. جدا از تفاوت کلام، جای سوال دارد که خلبان لزومی دارد جزییات حوادث تروریستی را برای مسافرانِ آشفته پرواز شرح دهد یا خیر؟ هواپیما دقایقی بعد در شهری فرود می‌آید که تا اوایل قسمت بعد، کسی نمی‌داند آن‌جا آدانا است. با نگاهی به نقشه، متوجه می‌شویم که آدانا حدود هزارکیلومتر دورتر از استانبول و در نزدیکی مرز سوریه قرار دارد. این در صورتی‌ا‌ست که شهرهای بزرگ و مهم ترکیه مانند آنکارا، ازمیر و آنتالیا در فاصله‌ای بسیار نزدیک‌تر به استانبول قرار دارند و گزینه‌های معقول‌تری برای فرود اضطراری‌اند. دو سال پیش، هنگام حادثه بمب‌گذاری در فرودگاه آتاتورک استانبول نیز بیشتر پروازهایی که به مقصد این شهر بودند، در آنکارا و ازمیر فرود آمدند.
چرا همیشه از تماشای ماجراهای خانواده معمولی‌ لذت می‌بریم؟ پایتخت قلب‌ها
ای خِدااا، وقتی این عبارت را شنیدم درجا روی سرم شاخ در آوردم، این عبارت را همکلاسی اتو کشیده و عبوسم می‌گفت که هیچ وقت حتی یک لبخند معمولی هم روی لبانش ندیده بودم، البته این اولین برخوردم با این تکه کلام نبود، صبح اول وقت هم همسایه وقتی در پارکینگ را باز می‌کرد گفت: ای خِدااا هر چی کار خطری من می‌فرستید جلو!
شنیدن ای خِدااا معروف بهتاش با لهجه شیرین مازندرانی نشانه ای‌است از آمدن پایتخت در روزمره ما جایی که آن را می‌توان بیرون از قاب شیشه‌ای تلویزیون دید. نقی معمولی و خانواده‌اش خیلی معمولی وارد لحظه‌های ما شده‌اند از فضای مجازی بگیرید تا جمع‌های دوستانه و خانوادگی، پایتخت در لبخندها و خاطره‌هایمان، خیلی معمولی نفوذ کرده است. البته ناگفته نماند که پایتخت هم سوتی‌ها و ایراداتی دارد اما با همه این صحبت‌ها باز هم ما را جذب خودش می‌کند، ما با پایتخت می‌‌خندیم، گریه می‌کنیم و حتی می‌ترسیم، گاهی برای کُشتی نقی استرس داریم و دعا می‌کنیم تا قهرمان شود، گاهی هم دلمان برای همسر به اقیانوس افتاده ارسطو می‌سوزد، بعضی شب‌ها هم از ترس داعش روی مبل جلوی تلویزیون خشک‌مان می‌زند و نگرانیم مو از سر شخصیت‌های دوست‌داشتنی‌مان کم نشود و وقتی با داعش می‌جنگند ته دلمان برایشان دعا می‌کنیم. فرقی ندارد در یک جمع خشک و رسمی باشیم یا یک جمع خودمانی، شوخی‌های پایتخت سر زبان‌هایمان می‌چرخد و به «وای فای می» گفتن نقی می‌خندیم. نویسنده‌های این سریال قطعه‌های پازل خانواده معمولی را آنقدر درست کنار هم چیده‌اند که بعید نیست بعضی از ما گمان کنیم، می‌توانیم در یکی از سفرهای سالانه‌مان به شمال کشور، سری به علی آباد بزنیم و خانواده معمولی را از نزدیک تماشا کنیم. از بابا پنجعلی بگیرید تا بهتاش و نقی و هما، نمی‌توانیم بگوییم فلان شخصیت بد است یا فلانی خوب است ما نقی را بیشتر از ارسطو دوست داریم یا بالعکس، نه، همه آن‌ها درست سر جای خودشان با همه ویژگی‌های منحصر بفردشان به دلمان می‌نشینند، ما لجبازی نقی، جاهلانه‌های بهتاش و حتی سختگیری‌های هما را دوست داریم و دلمان می‌‌خواهد قصه آن‌ها را دنبال کنیم. پایتخت بین سریال‌های خسته کننده، قابل پیش بینی و لوس این روزهای تلویزیون، یک غنیمت به حساب می‌آید. غنیمتی که کارگردانش برخلاف سریال‌های دیگر خساستی در ارائه لوکیشن‌های پرتعداد ندارد و به عمد سعی می‌کند داستانش را در فضاهای مختلف روایت کند. قاب‌های چشم‌نواز و متنوع 18 قسمت پایتخت 5 را بگذارید در کنار خانواده دوست داشتنی که تنابنده و تیم نویسندگان برای ما خلق کردند تا متوجه شوید، چرا ما با تمام ضعف‌هایی که از سری جدید پایتخت در ذهن داریم ولی باز هم برای تماشای فصل جدیدش لحظه‌شماری می‌کنیم.