خراسان/ در زمانهای قدیم، شبی مردی ژندهپوش در حال عبور از کوچهای بود که چشمش به در بازی افتاد. (همیشه افسانههای مان «روزی» اتفاق میافتاد، ولی این یکی «شبی» رخ داده بود.)
در آن زمان مردان ژندهپوش کارشان این بود که روز و شب در کوچه و گذر ول میگشتند تا دری باز پیدا کنند و بروند یک لقمه غذای مفت بخورند. مرد نزدیک در شد که ناگهان یک نگهبان قلچماق جلویش را گرفت و با عصبانیت افزود: «کجا؟» مرد ژندهپوش که انتظار چنین برخوردی را نداشت به تته پته افتاد و افزود: «تته... پته... چی شده؟» نگهبان، ژندهپوش را به عقب هل داد و افزود: «برو رد کارت، این جا جای تو نیست!» ژندهپوش ناگهان یادش آمد در مکتبخانه درسی خوانده بود که چنین داستانی پیش آمده و مرد رفته لباس نو پوشیده و برگشته که به مجلس راهش دادند و او هم سر سفره باقالی پلوها و مرغها و ژلهها و دوغها را توی آستینش ریخته و خطاب به پیراهنش می گفته: «آستین نو، بخور پلو!» به همین دلیل خواست به خانه برود و لباس های پلوخوریاش را بپوشد که در همان زمان یک مرد ژنده پوش دیگر به آن خانه در باز نزدیک شد. ژنده پوش اولی کمین کرد تا ببیند ژنده پوش دومی چه میکند.
دومی تا به خانه رسید، نگهبان قلچماق جلو آمد و با روی گشاده در برابرش تعظیم و در را برایش بازتر کرد و بفرما زد و مرد را به داخل راه داد. ژندهپوش اولی که هم تعجب کرده بود و هم اعصابش به هم ریخته بود، جلو رفت و با حالت طلبکارانه و بدون تته پته به نگهبان گفت: «چطور من رو راه ندادی، ولی این یکی رو راه دادی؟ با این که تیپ هر دوی ما یکی است و ژندهپوش هستیم!» نگهبان پوزخندی زد و افزود: «تو خودت رو با ایشون مقایسه میکنی؟ این آقای قبلی مهمان رسمی ما هستند ولی تو... ها ها ها... برو رد کارت» تعجب ژندهپوش بیشتر شد و این بار با تته پتهای افزونتر گفت: «خب فرق ما دو تا چیه؟... تته... هر دو که ژنده میپوشیم... پته...» نگهبان که پوزخندش به ریشخند تبدیل شده بود بیحوصله افزود: «اوشون فرزند یکی از کارخانهدارهای بزرگ این دیار هستن و این جا هم پارتی با تم ژنده پوشی است. میدونی لباس تن اون آقا که فشنالسلطنه طراحیش کرده چقدر قیمت داره؟ بدو برو رد کارت تا زنگ نزدم داروغه بیاد ببردت! بدو برو!» و اینگونه بود که اولین «خزپارتی» جهان مد شد.