خراسان/ در زندگی ام هیچ گاه به دنبال کارهای خلاف نرفتم.

همواره سعی کردم نان حلال زینت بخش سفره ام باشد به همین دلیل از مواد مخدر و انواع آن نیز هیچ اطلاعاتی ندارم و هیچ وقت هم به دنبال کسب اطلاعاتی در این زمینه نبودم، فقط می دانستم مواد مخدر خانمان برانداز است و زندگی ها را نابود می کند تا این که روزی بعد از خوردن شیرینی معروف به معجون بیرجندی بیهوش شدم و ... 

جوانی که بعد از مسمومیت با نوعی ماده مخدر ، با تلاش پزشکان زندگی دوباره ای را تجربه می کرد، در حالی که می گفت وقتی پای پلیس به ماجرای خوردن چند کلوچه معروف به معجون بیرجندی باز شد تازه فهمیدم زندگی دوباره ای یافته ام به کارشناس پلیس مبارزه با مواد مخدر کاشمر گفت: آن روز سرم خیلی شلوغ بود و کلی کارهای ناتمام داشتم که باید انجام می دادم. در این میان نقص فنی خودروام نیز به مشکلاتم اضافه شده بود. هرکار می کردم باز هم رو به راه نمی شد و اگر نمی توانستم خودرو را تعمیر کنم همه کارهایم روی زمین می ماند به قول معروف همان پراید قراضه عصای دستم بود و با آن همه کارهای روزانه ام را انجام می دادم. از سوی دیگر برادرم در یک تعمیرگاه خودروهای سبک کار می کرد و من از بابت تعمیر خودرو خیالم راحت بود. با هر سختی و بدبختی بود خودرو را به تعمیرگاه بردم اما استادکار برادرم در تعمیرگاه حضور نداشت. این بود که برادرم خودش دست به آچار شد تا پرایدم را تعمیر کند فکر نمی کردم او به استادکاری ماهر تبدیل شده باشد ولی خیلی زود نقص فنی خودرو را شناخت و آن را تعمیر کرد. از دیدن این صحنه شوق عجیبی به دلم افتاد و از شدت خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. حالا دیگر خیالم راحت بود که برادرم حرفه خوبی را آموخته است در حالی که لبخند زنان به سوی خودرو می رفتم تا تعمیرگاه را ترک کنم ناگهان مردی وارد شد و درحالی که بسته ای را به برادرم می داد گفت: «این امانتی را به اوستا بده!»از آن جا که برادرم از همان دوران کودکی در کار دیگران سرک می کشید و به قول قدیمی ها فضولی می کرد، از سوراخ روی بسته امانتی، نگاهی به داخل آن انداخت و به یک باره پاکت کاغذی روی آن را پاره کرد. من با تعجب ایستادم و به برادرم خیره شدم اما او با خنده گفت: شیرینی است! و خیلی سریع یکی از آن شیرینی ها را خورد و در حالی که سرش را تکان می داد افزود: به به! خوشمزه است! برادرم سپس یکی از آن شیرینی ها را به من تعارف کرد. نمی خواستم قبول کنم اما رنگ طلایی شیرینی ها که مثل باقلوای یزدی برش خورده بود حسابی وسوسه ام کرد. برادرم که تردید مرا دید گفت: بخور بابا! من و استادم این حرف ها را نداریم و یک جعبه شیرینی دیگر برایش می خرم! من هم شیرینی را در دهان گذاشتم و از تعمیرگاه خارج شدم. ساعتی بعد هنگام صرف ناهار ناگهان اتاق دور سرم چرخید و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی در بیمارستان به هوش آمدم همسرم گفت: برادرت نیز با حالی وخیم این جا بستری است، نمی دانستم چه اتفاقی افتاده تا این که پای پلیس مواد مخدر به ماجرا کشیده شد. آن ها گفتند کلوچه های معروف به معجون بیرجندی دارای نوعی ماده مخدر هستند که حتی قدرت توهم زایی دارند. الان 20 روز از آن ماجرا می گذرد اما هنوز حال برادرم خوب نشده است و من به شدت نگرانم. ای کاش...