آسمان آبی/متن پیش رو در آسمان آبی منتشر شده و انتشار آن به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست
فرانسیس فوکویاما، اندیشمند سیاسی که بهدلیل نگارش کتابی تحت عنوان «پایان تاریخ» نامش در عرصه سیاست خارجی و چارچوب تئوریهای روابط بینالملل برجستهتر شده بود، در سال 2014 کتابی نگاشت تحت عنوان «نظم و زوال سیاسی»، کتابی که اگر نتوان مفادش را ناقض اصول مطرح شده در «پایان تاریخ» قلمداد کرد، به نوعی عقبنشینی این جامعهشناس سیاسی از مواضعش تعبیر میشود. به این معنا که فوکویاما زمانی در کتاب «پایان تاریخ» لیبرال دموکراسی و سرمایهداری را سرنوشت محتوم جامعه بشری دانست، اما حالا در کتاب اخیرش با تمرکز بر رابطه میان سه مولفه دولت، حاکمیت قانون و پاسخگویی دموکراتیک در کشورهای مختلف از نیجریه گرفته تا آمریکا از زوال دموکراسی میگوید. به بیان او نظم و توسعه سیاسی زمانی محقق خواهد شد که سه مولفهای که در بالا به آنها اشاره شده در توازن با یکدیگر باشند. به بهانه انتشار نسخه فارسی این کتاب روزنامه «آسمان آبی» نشستی با حضور حسین سیفزاده، استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه مونتگمری، ابراهیم متقی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و رحمن قهرمانپور، تحلیلگر مسائل سیاسی و مترجم کتاب نظم و زوال سیاسی برگزار کرد، در این نشست هر یک از حاضران از منظر خود اندیشه فوکویاما و دموکراسی و نظم لیبرال دموکراسی و چالشهای پیش روی آن را مورد بررسی قرار دادند. سیفزاده و متقی زوال نظم لیبرال دموکراسی را رد کرده و در چارچوب روابط میان لیبرالها و محافظهکاران در آمریکا قدرت را محور اصلی تمرکز در ایالات متحده تعریف کردند. قهرمانپور نیز با اشاره به سه مولفهای که فوکویاما در کتاب اخیرش به آنها اشاره کرده بود و همچنین تکیه بر بحث توسعه و چالشهای حاکم بر آن بر این نکته تأکید کرد توسعه سیاسی زمانی محقق میشود که توازن میان قدرت دولت، حاکمیت قانون و پاسخگویی دموکراتیک برقرار شود. او چالشهای پیش روی دموکراسی در سراسر جهان را ناشی از نبود توازن میان این مولفهها میداند.
فوکویاما و بازگشت نهادگرایی در بحث توسعه
رحمن قهرمانپور: فوکویاما در کتاب «نظم و زوال سیاسی» بر سه مولفه تأکید دارد، دولت، حاکمیت قانون و پاسخگویی دموکراتیک. مراد او از پاسخگویی دموکراتیک، پاسخگویی دولت در ارتباط با عملکرد خویش در برابر افکار عمومی است. از منظر فوکویاما نظم و توسعه سیاسی زمانی محقق میشود که توازن میان این سه مولفه برقرار شود؛ فوکویاما تلاش دارد با تکیه بر کلید واژه نهاد تحولات جهانی را مورد بررسی قرار دهد. براساس تعبیر او نهادها، الگوهای ثابت، ارزشمند و ادواری رفتار هستند که فراتر از دوره تصدی رهبران سیاسی بنا میشوند. همچنین نهادها، دارای قوانین ثابتی هستند که رفتارهای بشری را شکل داده، محدود کرده و جهت میدهند، به بیانی دیگر نهادها، الگوهای پایدار رفتاری هستند که در واکنش به نیازهای یک حرکت خاص تاریخی به وجود میآیند. از همینرو نهادها مجموعه الگوهایی هستند که با تغییر رهبران جامعه تغییر نخواهند کرد، اما این احتمال وجود دارد که تغییر شرایط اجتماعی، زمینه را برای ایجاد نهادهای جدید یا تغییر نهادهای قدیمی فراهم کند. از همین منظر به باور فوکویاما بقای نظامهای سیاسی به میزان انطباقپذیری آنها با تحولات اجتماعی مرتبط است. فوکویاما در کتاب خود تلاش دارد تا نحوه تکامل و توازن میان این سه مولفه را در سه دسته از کشورها بررسی کند. دسته اول شامل آلمان و ژاپن است که در آنها ابتدا دولت قوی سپس حاکمیت قانون و در نهایت پاسخگویی دموکراتیک ظهور کرد. ایالات متحده و بریتانیا در گروه دوم قرار دارند، جایی که ابتدا دولت قوی ظهور کرد، اما دموکراسی بر حاکمیت قانون پیشی گرفت؛ بنابراین پدیده حامیپروری در آنها رواج پیدا کرد، یعنی سیاستمداران از منابع عمومی برای کسب و در واقع خرید رأی استفاده کردند. در دسته سوم یونان و ایتالیا قرار دارند که در آنها برخلاف دسته دوم ائتلافی علیه حامیپروری و اصلاح نظام اداری ظهور نکرد و لذا این کشورها هنوز گرفتار نظام حامیپروری و بوروکراسی فاسد و ناکار آمد هستند. زوال از منظر فوکویاما یعنی نبود توازن میان این سه مولفه و نه زوال تمدنی به معنایی که برخیها در ایران میگویند. بهعنوان نمونه او به بوروکراسی حاکم بر ساختار اداری ژاپن اشاره میکند که به شکلی مستقل اداره میشود و رهبران سیاسی در اداره آن نقشی ندارند. در ایالات متحده و بریتانیا پاسخگویی دولت در اولویت قرار داشت و پس از آن حاکمیت قانون اجرایی شد، از منظر او این شرایط زمینه را برای رشد حامیپروری- ویژهپروری فراهم کرد، این همان وضعیتی است که هماکنون در عراق وجود دارد، به این معنا که در ساختار سیاسی شهروندان قادر هستند با توسل به حق رأی در ساختار سیاسی مشارکتی فعال داشته باشند با این حال در مقابل، رهبران سیاسی با هزینه کردن از منابع عمومی و در واقع فساد اداری تلاش میکنند تا آرای شهروندان را به خود اختصاص دهند. از همینرو زمانیکه چنین رهبرانی به قدرت میرسند برای آنکه بتوانند به وعدههای انتخاباتیشان عمل کنند عدهای از نزدیکان را با خود وارد دستگاه بوروکراسی میکنند. از منظر او این مهم به لحاظ تاریخی در آمریکا و در بریتانیا نیز در جریان بود، به این معنا که ابتدا دولت بهعنوان نهاد تولید قدرت ایجاد شد، بعد مسئله حق رأی مطرح شد، اما از آنجا که بوروکراسی قدرتمندی وجود نداشت، رهبران سیاسی از منابع عمومی برای کسب رأی سوءاستفاده کردند، بهعنوان نمونه فوکویاما به فعالیت دستهای از لابیها در آمریکا اشاره دارد که با استفاده از منابع عمومی آرای کارگران مهاجر را میخریدند. با این حال وضعیت در ساختار سیاسی ایالات متحده و بریتانیا هماکنون با گذشته متفاوت است. ائتلاف بین طبقه متوسط، اصناف، تجار، اساتید، دانشجویان و وکلا با تأکید بر تحقق اصل حاکمیت قانون زمینه را برای اصلاح نظام اداری در آمریکا فراهم کرد. از همینرو میتوان گفت در این دو کشور تحقق حاکمیت قانون بهعنوان سومین مرحله در فرایند توسعه قلمداد میشود. ایتالیا و یونان در دسته سوم کشورهایی قرار دارند که فوکویاما فرایند توسعه را در بستر آن مورد توجه قرار داده است. به گفته او در این دسته ائتلافی برای اصلاح خدمات اجتماعی و در اعتراض به فقدان حاکمیت ملی آنچنان که در آمریکا و بریتانیا ایجاد شده بود، محقق نشد.
آمریکا درگیر زوال دموکراسی نخواهد شد
حسین سیفزاده: با اجازه دکتر قهرمانپور عزیز، به لحاظ وسواسی که من نسبت به مفاهیم دارم، مایلم از ایشان تقاضا کنم مفهوم قاعدهمندی قانون را به جای حاکمیت قانون به کار ببریم و مفهوم بازخواستپذیری را به جای پاسخگویی دموکراتیک بنشانیم. چنانکه بعدا خواهم گفت، این دقت در کلمات بسیار معنادار است؛ البته من به قاعدهمندی قانون هم بهعنوان یک ابزار مقیدکننده قائل نیستم؛ بلکه معتقد به قاعدهمندی قانون بین انسانها هستم نه بر آنها (Roul by law, not roul of).فوکویاما در ساختار اندیشهای خود محافظهکاری سفت و سخت است. شاید به اقتضای تبار ژاپنیاش، او بر فرد تأکید ندارد، بلکه بر نهاد تأکید میکند. او از دولت مدرن میگوید که در چارچوبش حاکمیت انسانی مطرح میشود تا بر سرنوشت خود حاکم باشد، اما به جای تأکید بر موسسه تأسیسی دولت، او بر نهاد دولت ارج مینهد؛ البته که فوکویاما از به چالش کشیده شدن ارزشهای لیبرالیسم میهراسد، ولی آنطور که باید مترصد تقویت فرد شهروند در مقابل خطر دولت نیست. در این میان، باید گفت برای سنتیها و مدرنها، حاکمیت به ترتیب یا از آن خداوند است یا مردم. در نگاه من، حاکمیت انسان در تعارض با حاکمیت خداوند قرار ندارد. حاکمیت الهی، فضای متنی است که انسان در آن شکوفا میشود. با تکیه بر قوه تخیل، میتوان به این رسید: بین حاکمیت الهی لایتناهی خداوند و متناهی انسانی. مسئلهای که ذهن فوکویاما را درگیر کرده است سوءاستفاده از اصول لیبرالیسم است. فوکویاما ناکارآمدی دولتی نهادینه شده را براساس تطابق نداشتن با نهادها یا شکلگیری نهادهای جدید توصیف میکند. بهطور مثال میپرسد چرا کشوری چون ایالات متحده که دارای نهادهایی قوی است میتواند به آفت زوال گرفتار شود؟ معمولا در آمریکا، احتمالات گوناگون را در نظر گرفته و سعی میکنند برای آن راهی پیدا کنند. با گسترش وسایل ارتباط جمعی اجتماعی، فوکویاما حق دارد بترسد عوامگرایی جای نهادگرایی و دموکراسی بنشیند. برخلاف فوکویامای محافظهکار، به نظر من شایستهسالاری لیبرالی در کشوری چون ایالات متحده بهدلیل حضور جامعه مدنی فعال و قدرتمند در حوزه عمومی و همچنین رسانههایی که به راحتی قادرند رهبران را بهدلیل عملکردشان به چالش بکشند، درگیر زوال نخواهد شد. در آمریکا، نهاد بسیار با اهمیت است، بهویژه نهاد ملی. با وجود این تأکید، اما حاکمیت در این کشور از آن فرد انسانی است. فرد در ساختار اندیشه لیبرالها جایگاه بر جستهای دارد، اما در مقابل محافظهکاران انتقادهایی را نسبت بهآن مطرح کردند. از همین منظر فوکویاما بهعنوان اندیشمندی که به دلیل چارچوب فکریاش در قالب محافظهکاران قرار میگیرد، از ملت بهعنوان تجمع شهروندان حاکم صحبت نمیکند. به عکس او ملت را بهعنوان یک مجموعه جمعی به کار میبرد و بر برساختهبودن دولت و تقدم آن بر ملت تأکید دارد، این دقیقا همان نگاهی است که بر ساختار سیاسی ژاپن حاکم است. در همین راستا میتوان گفت فوکویاما با استناد ضمنی به هانتینگتون توسعه آمرانه را بر دموکراسی مقدم میداند. همانگونه که بر مبنای نگاه و تحلیل هانتینگتون نظم مقدم بر فرد است. از منظر فوکویاما توانمندی نسبت به فرد ارجحیت دارد. تعارض میان محافظهکاران و لیبرالها دقیقا اینجا معنا پیدا میکند یعنی از منظر محافظهکاران دولت مقدم بر فرد است، اما از منظر لیبرالها فرد تقدم دارد. در مجموع از منظر لیبرالها دولت بهعنوان کارخانه تولید قدرت است، از همینرو فرد ارجح بر دولت است. فوکویاما نیز همانند هانتینگتون بهعنوان دو محافظهکار برای نظم، ارزش قائل است، اما از منظر لیبرالها آنارشیسم ارزش دارد. به نظر من، اضطرابی که آمریکاییان میهنپرست از خود نشان میدهند ناشی از تفکر نقاد و سپس تفکر خلاق آنان است. این مباحثات سیاسی در زمانی مطرح است که آمریکا در 250 سال تاریخش، از مستعمره به ابرقدرت و امروز به بیشقدرت تبدیل شده است. بازی حزبی و رقابت سیاسی در آمریکا موجب نوعی پاپیولیسم محدود برای فعال کردن مردم میشود. از زمان مک گاورن، نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری 1972 که شکست تلخی را از نیکسون تجربه کرد، آمریکا درگیر مناقشات ایدئولوژیک شد. ریگان و بوش بر موج حاصل از این مناقشات سوار شدند، اما باراک اوباما تلاش کرد تا دو قطبی شدن حاکم بر جامعه آمریکا را متوقف کند. متأسفانه همین پاپیولیسم کنترل شده هم اثر خود را گذاشته است. هماکنون شاهد این هستیم که دونالد ترامپ از این بحران برای تحقق منافع خود و دامن زدن به دو قطبی شدن حاکم سوءاستفاده میکند. جامعه آمریکا را میتوان به دو بخش تقسیم کرد، گردن سرخها که غرور دارند، اما افتخارآفرین نیستند و گروهی دیگر که افتخارآفرین هستند مانند یهودیها، از آنجایی که سیستم حاکم بر آمریکا به سمت شایستهسالاری لیبرال حرکت میکند، در نتیجه شاهد ارجحیت گروهی هستیم که کارآمد هستند و افتخارآفرین. بنابراین میتوان گفت سیاست در آمریکا اخلاقی نیست و به جای آن، ساختار سیاسی به کارآمدی اهمیت میدهد، از همینرو در آمریکا قدرت متکثر میشود، اما نابودی آن قابل قبول نیست. در آمریکا قدرت در محور قرار دارد. با این حال برخلاف تحلیل برخی از متفکران مفهوم قدرت در آمریکا فریب نیست، اما نمیتوان همه مسائل را برای تودهها شکافت، چرا که در چارچوب ساختار سیاسی این کشور سیاستورزی بر عهده نخبگان است نه تودهها. در اینجا ذکر دو نکته لازم است: اول اینکه سیاست مدیریت ارزشها، منافع، نیروها و اصول و مواضع متناقض است. دوم، جامعه مدنی در آمریکا نماد قدرت است. با این حال در شرایطی که تودهها نقش پر رنگی در عرصه سیاسی ندارند، اما اگر فرصت داشته باشند قادرند تا با نشان دادن لیاقت خود در بالای هرم قدرت قرار بگیرند چرا که مبنا در چارچوب ساختار آمریکایی ساختن است. از همینرو افراد هر اندازه قابلیت انطباقپذیری بیشتری داشته باشند بهتر میتوانند نیازهای ساختار حاکم را محقق کنند. از اینرو زمانیکه از زوال نظم لیبرال دموکراسی در آمریکا سخن گفته میشود مراد زوال کارکرد درونی ساخت سیاسی این کشور است. آمریکا در ظاهر دموکرات است، اما نوعی اقتدارگرایی شبهپاتریمونیال (پدرسالارانه) بر حوزه داخلی حاکم است. حقیقتی که نباید نادیده گرفت این است که مشارکت نداشتن سیاسی تودهها به معنای نبود انتقاد نیست، به این معنا که دولت باید برای صرف مالیات شهروندان در برابر موج انتقادها پاسخگو باشد.
آمریکا برای دموکراسی چه میزان اصالت قائل است؟
ابراهیم متقی: تضادهای ادراکی در حوزه نظریهپردازی آمریکا وجود داشته و ادامه دارد. در برهه زمانیکه والت ویتمن روستو مراحل توسعه رشد اقتصادی را مطرح میکرد، بحث هانتینگتون نقد رشد اقتصادی بود. از منظر او رشد اقتصادی زمینه را برای افزایش مطالبات، فاسد شدن دولت، تضاد طبقاتی و انتظارات فزاینده فراهم میکند، به همین دلیل به جای مفهوم دموکراسی از مفهوم مشارکت سیاسی استفاده میکرد؛ درحالیکه بحث فوکویاما تبیین موضوع دموکراسی است. از منظر آمریکاییها دموکراسی بخشی از ایدئولوژی آنهاست نه فرهنگشان. از همینرو آمریکاییها خود را بیشتر جمهوریخواه میدانند تا دموکرات و طرفدار دموکراسی. سند امنیت ملی که اخیرا توسط دونالد ترامپ منتشر شد به خوبی نشان میدهد معادله قدرت در ایالات متحده برجسته است، از همینرو از مذاکره براساس قدرت، دیپلماسی براساس قدرت و منافع ملی براساس قدرت و امنیت براساس قدرت سخن بسیار گفته شده است. این مهم (قدرت) بهسان انگاره نهفته شده در تفکر و جامعه و فرهنگ آمریکایی است. رابرت کیگان در کتاب خود تحت عنوان «بهشت و قدرت» به بررسی روحیه آمریکاییها و اروپاییها و فرهنگ این دو اشاره کرده و مینویسد، جایگاه دموکراسی و لیبرالیسم در اروپا با جایگاه این دو در آمریکا متفاوت است. مسئله بقا برای آمریکا از زمان شکلگیریاش با اهمیت بود و برای تحقق آن تلاش کرد. ایالات متحده برای تحقق این مهم به قدرت نیاز داشت. در همین راستا کیگان رابطه میان دموکراتها و جمهوریخواهان و سبزهای آمریکا را نزدیکتر از رابطه میان دموکراتها و سایر احزاب در اروپا توصیف میکند. دموکراسی مولفهای تعریف شده در اندیشه آمریکاییها نیست بلکه بخشی از ایدئولوژی آنهاست، زیرا زمانی که صحبت از ایدئولوژی میشود این مهم پوششی است برای پنهان کردن اهداف واقعی. کنترل یکی از مهمترین مسائل اساسی مطرح شده در ساختار سیاسی ایالات متحده است، خواه کنترل مسائل حاکم بر حوزه داخلی چه اعمال کنترل بر مسائل جاری در عرصه سیاست خارجی. آمریکا ارزش را در تولید بیشتر میداند، از همینرو ساختن، تخصص و ابتکار عمل در آمریکا ارزش است. این مهم بخشی از فضای ذهنی جامعه آمریکاست. در همین چارچوب شاید بتوان به چالش کشیده شدن برنامه «اوباما کر» توسط دونالد ترامپ را تبیین کرد چرا که از منظر منتقدان و شخص ترامپ این بودجه صرف افراد ناتوان میشود. رابرت دال، اندیشمند آمریکایی
در دو کتـــابش تحــت عناوین Polyarchy و
Who Governs مبنای اصلی اندیشههایش را مطرح کرده و به بعد اول قدرت میپردازد. به نظر میرسد نظریه دال در ارتباط با قدرت به دلیل تکیه بر مولفههایی چون نگرش کثرتگرا، ناظر بر اعمال قدرت و متمرکز بر رفتار انضمامی تعریف شده نشاندهنده حمایت او از بعد اول قدرت است که در چارچوب آن عبارت از ساخت سیاسی آمریکا از مسیر مشارکت- رقابت. در این میان صحبت از نیروهای رقیبی است که یکدیگر را بالانس میکنند. قوه مقننه یکی از این نیروهاست که نماد مشارکت سیاسی و اراده ملت است. از همینرو جامعهشناسانی چون رابرت دال بر این باورند که نخبگان در سلسله مراتب قدرت در آمریکا نقش اصلی را برعهده دارند. در چارچوب چنین نگاهی، جامعه و احزاب صرفا در سیاست سفلی نقشآفرینی میکنند. این در حالی است که در سیاست اعلی، نخبگان از نقش ممتازی برخوردارند. رابرت دال این روند را دموکراسی آمریکایی میخواند؛ فرایندی که در چهارچوب فرایندهای دموکراتیک، مردم و احزاب حاضر نیستند نقش اصلی را در قدرت ایفا کنند، چرا که آنها از طریق مشارکت در حوزههای سیاسی کماهمیت یا غیرسیاسی، به حداکثر مطلوبیتهای مورد نظر خود دست پیدا میکنند. بنابر همین ملاحظات است که میتوان نتیجهگیری کرد در آمریکا این نخبگان هستند که دارای مطلوبیت و اصالت برای ایفای نقش و بازیگری حرفهای در حوزه سیاست هستند. از همینرو باید نظام سیاسی آمریکا را مبتنی بر یک نظم نخبهگرا تعریف کرد. در کتاب فوکویاما کنگره بهعنوان نماد دموکراسی تلقی میشود، اما براساس ایدههای مطرح شده در جامعهشناسی سیاسی آمریکایی این نهاد ساختاری است که در چارچوبش قدرت دست به دست میشود. در کنار کنگره، ساختار دولت قرار دارد که نماد نهادگرایی است. قدرت رئیسجمهوری در آمریکا بسیار زیاد است، زیرا مرجعیت نهاد سیاسی مقتدر را رئیسجمهوری در اختیار دارد. در ارتباط با برجام و توافقی که میان ایران و 6 کشور جهان منعقد شد، این ماشین دولتی آمریکاست که در شرایطی که جامعه آمریکا از برجام چیزی نمیداند یا اندکی میداند تلاش دارد تا اجرای آن را متوقف کند. در این میان کنگره نیز بازی مقتدرانهای را اجرا میکند، لابیها با نقشآفرینی در این ساختار زمینه را برای سائیدگی ساخت قدرت در آمریکا فراهم میکند. از همین منظر میتوان مباحث مطرح شده در کتاب «آینده آزادی؛ اولویت لیبرالیسم بر موکراسی» فرید زکریا را تبیین کرد. محور اصلی مطرح شده در این کتاب رویارویی دموکراسی با لیبرالیسم است، او بر این باور است که این رویارویی در خاورمیانه و سایر کشورهای در حال توسعه افزایش پیدا کرده است، از همینرو به باور زکریا فرایند دموکراسی باید متوقف شود چرا که ذات دموکراسی با ذات لیبرالیسم هماهنگ نیست. بهعنوان نمونه در انتخابات 1991 الجزایر، آمریکا از حکومت کودتا حمایت کرد و در برهه زمانی دیگری از عبدالفتاح سیسی، رئیسجمهوری اقتدارگرای مصر که به واسطه کودتا بر کرسی ریاست تکیه زده است حمایت میکند. زمانیکه ایدئولوژی مسلط شود آن زمان از آمریکا نمیتوان انتظار داشت تا از لیبرالیسم یا مباحث مشارکتگرایانه و دموکراسی حمایت کند. استیون لوکس نظریهپرداز سه بعدی قدرت آمریکا حکومت ایالات متحده را حکومت فریب و اغوا توصیف میکند. به باور لوکس، چهره اول قدرت مبتنیبر آموزههای دوبعدی است و از دستیابی به مسئله محوری و بنیادین قدرت، یعنی «منافع واقعی» ناتوان است. دیدگاه سهبعدی قدرت از زاویه نظریهپرداز آن، یعنی استیون لوکس، دربرگیرنده نقد کاملی از دیدگاه رفتارگرایانه و بیش از حد روانشناسانه دو دیدگاه قبلی است و امکان بررسی راههای گوناگونی را فراهم میکند که توسط آن مسائل بالقوه از طریق عملکرد نیروهای اجتماعی و رفتارهای نهادی یا از طریق تصمیمات افراد، خارج از سیاست اجرایی میشود.
شرایط تحقق توسعه از منظر فوکویاما
قهرمانپور: نکتهای که باید مورد توجه قرار بگیرد آن است که مباحث فوکویاما صرفا در ارتباط با جامعه آمریکا نیست، این اندیشمند با تکیه بر سه مولفه دولت، حاکمیت قانون و پاسخگویی دموکراتیک و بررسی رابطه میان این سه ساختار و نظم سیاسی در کشورهای مختلف از آمریکا تا اندونزی، نیجریه و سیرالئون را مورد بررسی قرار داده است. از منظر فوکویاما در کشورهایی چون برزیل، ترکیه و مصر نبود حاکمیت قانون موجب شده است تمایل نسل جوان تحصیلکرده برای انجام مشارکت سیاسی افزایش پیدا کند در چنین شرایطی اگر نظام سیاسی نتواند این خواسته را محقق کند این مهم زمینهساز تنش و نارضایتی خواهد شد. به باور فوکویاما، توسعه زمانی رخ میدهد که توازن میان سه مولفهای که قبلتر به آن اشاره شد برقرار شود. از همینرو هیچ مولفهای نباید قربانی مولفه دیگر شود، یعنی نباید به بهانه دموکراسی از کنار ناکارآمدی گذشت. از همینرو میتوان گفت فوکویاما داستان یک نسل مباحث مربوط به توسعه است، حال پرسش این است، توسعه باید از کجا شروع شود؟ در خاورمیانه دولت بهعنوان دستگاه تولید قدرت وجود دارد، اما دولتهای اقتدارگرا یا پاتریمونیال «پدرسالار» هستند، علاوه بر این در این دسته از کشورها حق رأی تعریف شده است، اما این به معنای پاسخپذیر بودن دموکراتیک نیست. نبود حاکمیت قانون در بسیاری از این کشورها نیز بخشی از معادلات را بر هم زده است، به این معنا که در نبود حاکمیت قانون دموکراتیوزاسیون محقق نشده و زمینه برای ایجاد آشوب فراهم میشود. بهعنوان نمونه در آمریکای لاتین و کشوری چون برزیل باندهای فساد زمینه را برای برکناری دیلما روسف، رئیسجمهوری پیشین این کشور فراهم کردند. کتاب فوکویاما در پیوند میان اقتصاد و سیاست موضوعیت پیدا میکند. هر چند در ارتباط با مسائل سیاسی و اقتصادی مباحث مختلفی مطرح شده است. بهعنوان نمونه در عرصه اقتصاد بین طرفداران اقتصادگرایان نهادگرا با حامیان اقتصادهای نئوکلاسیک و لیبرال تفاوتهایی وجود دارد. لیبرالها معتقدند با تعدیل ساختارها و آزادی قیمت بازارخود به خود تنظیم میشود، اما نهادگراها خواهان دخالت دولت هستند. با رها کردن بازار، گروهی به واسطه رانت وامهای بزرگی دریافت میکنند و بعد با استفاده از ابزار سیاسی بازپرداخت وام را به تعویق میاندازند. فوکویاما در کتاب نظم و زوال سیاسی مسئله توسعه بار دیگر مورد توجه قرار گرفته است. در همین راستا باید به سابقه مباحث توسعه اشاره کرد. در سال 1980 از عبارتpost development استفاده میشد، به این معنا که بسیاری از نظریهپردازان بر پایان توسعه تأکید میکردند، از همینرو به مدت دو دهه جهان در صدد تحقق دموکراسی بود، اما حالا فوکویاما بهعنوان چهرهای محافظهکار خواهان رجعت به آن چیزی است که از آن تحت عنوان «قدرت آمریکایی» یاد میکنند. نکته این است که در تقابل دموکراسی و دولت، نهاد دولت در موضع ضعف قرار گرفته است.
فوکویاما، محافظهکاری در قامت ناقد محافظهکاری
متقی: دولت انعکاس ساخت اجتماعی، فرهنگ و نهادهایش است. فوکویاما مباحثی در ارتباط با ساخت دولت مطرح میکند. فوکویاما در کتاب «آمریکا بر سر تقاطع؛ قدرت و میراث جریان نومحافظهکاری در آمریکا» با تأکید بر اینکه سیاستهای خارجی آمریکا پس از یازده سپتامبر، به یکی از مسائل شخصیاش تبدیل شده است به سوابق نومحافظهکاری اشاره کرده وسپس شرایط سیاسی آمریکای دوران بوش را ترسیم کرده و آن را به چالش میکشد. از منظر فوکویاما سیاست ایالات متحده باید بهگونهای باشد که به رویدادهای داخلی کشورها بیشتر توجه کند و آمریکاییها نباید تنها دلواپس رفتارهای خارجی کشورها باشند. ضمن اینکه قدرت آمریکا برای رسیدن به اهداف اخلاقی ضروری بوده و این چیزی است که بوش آن را فراموش کرده است. اینکه سازمان ملل نه اکنون و نه هیچگاه به پایگاهی مشروع برای حکمرانی بر جهان تبدیل نخواهد شد. از همینرو میتوان گفت فوکویاما در عین حالی که محافظهکار است، اما سیاستهای محافظهکارانه تعریف شده در ساختار دولت را به چالش میکشد. از همینرو است که او مباحث مربوط به فساد و زوال، فرسایش و چالش جامعه آمریکا را برجسته میکند. مباحث مطرح شده توسط فوکویاما در ارتباط با ایران نیز موضوعیت پیدا میکند. هماکنون بحثی که در ایران مطرح است اولویت بخشی در دو حوزه توسعه اقتصادی و سیاسی است، به عبارتی دیگر این مسئله که توسعه اقتصادی در اولویت قرار بگیرد یا توسعه سیاسی، محور چالش در ایران است. طیفی از اصولگرایان خواهان افزایش قدرت دولت هستند در مقابل بخشی از جریان اصلاحطلب از حکومت دموکرات و پاسخگویی و تقویت نقش جنبشهای اجتماعی حمایت میکنند. یکی از چالشهای جدی ایران بوروکراسی و استقلال بورکراتیک و نداشتن تئوری برای اداره امور است، فوکویاما دو الگو در ارتباط با لیبرال دموکراسی در چین و ایران را بررسی کرده و بر این باور است که این الگو در ایران نمیتواند موفق باشد، آن هم به دلیل فاصلهای که میان دولت با طبقه متوسط وجود دارد.
چالش توسعه در ایران
قهرمانپور: در ایران اینکه توسعه حول محور دولت انجام میشود، حاکمیت قانون یا پاسخگویی محل پرسش است. گروهی از تقویت دولت حمایت میکنند، از منظر آنها دولت باید توسعهگرا باشد مانند آنچه در شرق آسیا رخ داد. طیفی دیگر بر این باورند که مشکلات موجود ناشی از نبود حاکمیت قانون است، از همینرو باید زمینه را برای تقویت حاکمیت قانون فراهم کرد، اما در این میان گروه دیگری مسئله دموکراسی را محور مباحث خود قرار میدهد، به این معنا که با تکیه بر دموکراسی بتوان قدرت دولت را مهار کرد. آنچه میشود از کتاب فوکویاما در ارتباط با شرایط ایران استنباط کرد باز هم بر مبنای تعریف توازن میان این سه مولفه است. مباحث جدید توسعه بعد از سال 2010 یکی از چالشهایی است که فوکویاما به آن اشاره میکند، چالشهایی که در ایران نیز موضوعیت دارند. ایران برای تحقق توسعه باید در ابتدا زمینه را برای ایجاد بوروکراسی کارآمد، قانونی شفاف و تقویت اداره امور عمومی فراهم کند. در نهایت باید گفت این کتاب فهم جدیدی از توسعه و نهادگرایی را مطرح میکند، یعنی با پایان حامیپروری و تحقق توازن میان این سه مولفه مسیر برای حرکت به سمت توسعه هموار خواهد شد.