خراسان/ روزی که خودروی گران قیمت را در جاده واژگون کردم و دچار برخی آسیب های بدنی شدم تازه فهمیدم که بدبختی های من در زندگی همه به دلیل آه و ناله آدم هایی است که طی ماه ها و سال های گذشته و با توسل به ترفندهای مختلف اموالشان را سرقت کردم.

آن روز متوجه شدم که راه گریزی ندارم و بالاخره در همین دنیا سزای اعمالم را می بینم ولی باز هم شیطان درونم وسوسه ام می کرد و نقشه های دیگری برای سرقت می کشیدم تا این که ...

جوان27 ساله که با ردزنی های اطلاعاتی پلیس در چنگ قانون گرفتار شده بود درحالی که بیان می کرد هیچ گاه باورم نمی شد که پلیس به این سادگی مرا دستگیر کند، عشق های خیابانی را ریشه سرنوشت تلخ خود دانست و به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: در یک خانواده پولدار زندگی می کردم تا این که وارد دانشگاه شدم. آن زمان با ترغیب یکی از دوستان هم خوابگاهی ام به مصرف قرص و داروهای مخدردار روی آوردم. در همین روزها بود که عشق «آوا» در دلم نشست. او هم اهل خوزستان و همکلاسی ام بود این علاقه آرام آرام به دیدارهای خصوصی و ارتباط های خیابانی کشید. با وجود این دو سال بعد از این ارتباط ها به خواستگاری «آوا» رفتم اما پدر او در همان دیدار اول متوجه اعتیاد من شد و با این ازدواج مخالفت کرد. مدتی بعد از طریق یکی از دوستانم فهمیدم که آوا به خواستگاری یکی از استادان دانشگاه پاسخ مثبت داده است. از آن روز به بعد فقط به این می اندیشیدم که چگونه جلوی این ازدواج را بگیرم این بود که برای فرار از این آشفتگی روحی به مشهد آمدم تا در یک فضای آرام نقشه ای برای آوا بکشم. ولی در مشهد با زن جوانی آشنا شدم که به دلیل اعتیاد از همسرش طلاق گرفته بود. خیلی زود عشق آوا از سرم پرید و در همان نگاه اول عاشق میترا شدم. دیگر درس و دانشگاه برایم اهمیتی نداشت تا این که در سال 1392 میترا را با آن که شش سال از من بزرگ تر بود به عقد موقت خودم درآوردم و در کنار او و فرزند کوچکش زندگی جدیدی را آغاز کردم. آرام آرام به سوی مواد مخدر صنعتی کشیده شدم و دیگر درآمدهای میترا پاسخ گوی مخارج زندگی ما نبود.تا این که فکری به سرم زد. میترا راهنمای تورهای مسافران عربی به مشهد بود او را راضی کردم تا با غمزه و عشوه های زنانه برخی مسافران پولدار را به محل های خلوت بکشاند و من هم در یک فرصت مناسب از آن ها زورگیری می کردم. کم کم این زورگیری ها برایم به یک عادت تبدیل شد. پول خوبی از این راه به دست می آوردم. وقتی احساس کردم یکی دو نفر از طعمه هایم آشنایانی در مشهد دارند و برایم دردسرساز خواهند بود به ناچار روش سرقت هایم را عوض کردم.این گونه بود که کنار عابر بانک ها کمین می کردم و به بهانه کمک به افراد بیسواد یا کم سواد و با گرفتن رمز بانکی، کارت عابر بانک آن ها را در یک چشم برهم زدن به سرقت می بردم بعد از آن بلافاصله با کارت های مسروقه خرید می کردم به طوری که هیچ وقت در تصورم نمی گنجید روزی دستگیر شوم. وضعیت مالی ام بهتر شده بود تا این که خودروی شاسی بلندم را در جاده واژگون کردم ولی وقتی برای تحویل اتومبیل به نمایندگی خودرو رفتم در محاصره ماموران انتظامی قرار گرفتم و دستگیر شدم. بعد از آن هم میترا از من جدا شد و... اما ای کاش...

با کانال تلگرامی «یا مهدی نیوز» همراه شوید